حنیف طاهری

زِ سرت نمانده جسمی، به سرم نمانده مویی

1199
1
زِ سرت نمانده جسمی، به سرم نمانده مویی
که گرفته بود مویم، به کفِ خودش عدویى

دلِ زخم خورده‌ام را، ننهد کسی رفویى
همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم برسم به آرزویی
نه پری در آسمانم، نه دلی است بر زمینم

نه توان ایستادن، نه مجال تا نشینم
که به لطفشان نمانده، زِ سفر نه آن نه اینم

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم
همه جا به هر زبانى بود از تو گفتگویى

غمِ گوش و چنگ و غارت، همه مستعدِّ قتلم
سر و نیزه و اسارت، همه مستعدِّ قتلم

لب و خیزران، جسارت، همه مستعدِّ قتلم
غم و درد و رنج و محنت، همه مستعدِّ قتلم

تو ببر سر از تن من، ببر از میانه گویى
زِهر آنچه دیده چشمم، تو مخواه تا بگویم

به خدا که چند دفعه، زده‌ام صدا عمویم
به لبانِ زخم خورده، نفسی ببوس رویم

به ره تو بس که نالم، زِ غم تو بس که مویم
شده‌ام زِ ناله نایی، شده‌ام زِ مویه مویی

زِ هراس کرده‌ام بس، که فرار از حرامی
به وفورِ تاول پای، نمانده است گامی

همه‌ام زِ دست رفته‌ست، و فقط به جاست نامی
چه شود که راه یابد، سوی آب تشنه کامی

چه شود که کام جوید، زِ لب تو کامجویی
چهل آستانه داده، تن من به عمه زحمت

چهل آستانه زحمت، چهل آستان مصیبت
شده مو سپید عمّه، مشنو تو این حکایت

شود این که از ترحّم، دمى اى سحابِ رحمت
من خشک لب هم آخر، زِ تو تر کنم گلویی

به من سه ساله کافی است، همین قدر زِ هستت
به تنت چقدر خوب است، که هست هر دو دستت

و چه خوبتر که دشمن، روی نیزه سر نبستت
بشکست اگر دل من، به فدای چشم مستت

سر خم می سلامت، شکند اگر سبوئی
به دو دیده ‌هاله بسته‌ست، و ندیده مهرِ مه را

به گلو رمق نمانده، که کنم صدات جهرا
من و پهلویی است، آغشته به روضه‌های زهرا

همه موسمِ تفرج، به چمن روند و صحرا
تو قدم به چشم من نه، بنشین کنارِ جویی

شاعر: 2086893
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش