حنیف طاهری

محرم و لباسِ سیاه و، روضه

1296
0
محرم و لباسِ سیاه و، روضه
خدا رو شکر به آرزوم رسیدم

برا نشستن سرِ سفرۀ اشک
خدایی خیلی انتظار کشیدم

تو خونه قبل اینکه هیئت بیام
دستِ پدر مادرمو بوسیدم

صدقه سریِ دعای اوناست
امشب اگه لباس سیاه پوشیدم

همة ما خیلیا رو می‌شناسیم
که این شبا با خدا آشتی کردن

بعد یه عمری توی خاکی رفتن
حالا یه نوکر و یه روضه گردن

ایشاالله یه روزی بشه که آقام
خودش بیاد یه روضه‌ای بخونه

از دهنش روضه شنیدن داره
صاحب عزا، آخه صاحب زمونه

هر روز داره جلو چشاش می‌بینه
چیزایی رو که ما فقط شنیدیم

تو روضه‌ها تا پای مرگ می‌رفتیم
تازه با اینکه هیچی رو ندیدیم

این شبا هر کجا صدای روضه‌ست
حضور داره و این یه اعتقاده

نگاه به روسیاهی من نکرد
تو جمعمون آدم خوب زیاده

آسمونِ دلش بازم گرفته
از ابرِ چشماش داره خون می‌باره

داغِ دلش دوباره تازه می‎شه
کربلا رو تو خاطرش میاره

قصه از اونجایی شروع شده که
نامه نوشتن که بیا باهاتیم

نگفته بودن ،که چقدر بی وفان
نگفته بودن تا کجا باهاتیم

پیکِ امیر، غریب تو شهر کوفه
دنبال یه جرعه آب می‌گرده

جز زنی که مردونگی بلد بود
دری به روش هیچ‌کسی وا نکرده

از روی پشت بوم‌ها سنگ می‌زدند
رو لبِ مسلم ناله‌ای حزینه

اگه حسین پاش برسه به کوفه
عاقبتِ کارش آخه همینه

گریه می‌کرد برا اون آقایی که
اهل و ایالش و داره میاره

پشیمون از نامه‌ای که نوشته
پشیمونه و چاره‌ای نداره

***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش