حاج حسن خلج

شبی آرام دارد پیرهن مشکی خود را می‌کند بر تن

1155
1
شبی آرام دارد پیرهن مشکی خود را می‌کند بر تن
تمام آسمان رخت عزا می‌پوشد و با چشم ما از دور می‌بیند

که یک جای زمین هی می‌شود روشن
برای دیدن آنجا ستاره در ستاره آسمان هم می‌کشد گردن

همان جا که سرش را می گذارد آسمان بر تربتش
در وقت سجده بارها هر شب، از آنجا می‌رسد بر گوش اهل آسمان

آوای یا قیوم و یا محبوب و یا غفار و یا ستار
با یا محیی و یا رب

صدایی می‌کشد دست مرا و می‌برد با خود به سمت خیمه‌ای در قلب این صحرا که بین آن
حبیب ابن مظاهر جمع کرده عده‌ای را و خودش رفته به منبر که

عزیزان ما همه فردا نباید اینکه بگذاریم ابناء بنی‌هاشم
بریزد خونشان در محضر فرزند زهرا

آه قبل از ما که بر عکس همه ضرب المثل‌ها
خون این‌ها هست از ما و تمامِ خلق رنگین تر

به این علت فدایی بنی‌هاشم شدن از زندگی هم هست شیرین تر
صدایی باز دستم را گرفت و

من به سمت دیگری رفتم به سمت خیمه‌ای که بود عباس علی در مجلس آن منبری رفتم
کسی که نیمی از حرف خودش را با نگاهش می‌کند تفهیم

و فردا ظهر را در حرف‌هایش می‌کند ترسیم
که ابناء بنی هاشم

صلات ظهر فردا ما همه باید نخستین جنگ‌جویان امام خویشتن باشیم
همه قبل از صحابه در رکاب آن ذبیح، آن کشتۀ دور از وطن باشیم

من این تصویرها را دیدم و خوشحال برگشتم
که آقا نیست تنها

با همین افکار، مالامال برگشتم
ولی در واقع من از مجلس تشریحِ تل و خیمه و گودال برگشتم

در این اندیشه‌ها بودم صدایی خلوت من را بهم زد
چون صدای ممتد بوسه که زینب بس که زد بوسه

به زیر حنجر ارباب ، گویا ساخت بر آن مرقدِ بوسه
وداع زینب و ارباب مانند وداع حنجر است و آب

دو تا دلواپس بی‌تاب خصوصا اینکه این دوری به پایان می‌رسد
یک سال و نیم بعد

وداع زینب و ارباب مثل روضه باز است
زوایایش به شدت مثل یک راز است

که زینب هم حواسش محو ارباب است و هم دلواپس خیمه
که در وقت وداع خود رقیه در پس خیمه‌ست

به این خاطر نگاه زینب و ارباب با هم حرف‌ها دارد
که گاهی چشم‌ها را دیدنِ خود هم صدا دارد

نیازی نیست خیلی حرف‌ها را با دهان گفتن
نیازی نیست خیلی حرف‌های خاص را در پیش چشم دیگران گفتند

نگاهی کرد ارباب و میان خیمه زینب داستان را
قبل عاشورا چنین فهیمد

تمام صحنه‌ها را مو به مو می‌گفت با چشمش
امام و زینب آن‌ها را میان چشم آقا دید

به همراه ترک در میان دشت زینب هم زِ هم پاشید
تمام صحنه‌ها را مو به مو می‌دید

سه شعبه باز می‌آمد به یادش
هر کجا زینب گلو می‌دید

نگاه دیگری انداخت بر زینب که زینب جان به خود لرزید
که در چشم برادر دید شمر از قتله‌گاه آمد

و خولی با سپاه آمد
پر از سر نیزه‌ها و تیغ شد گودال

خودش را دید که بر روی تل از دیدن این صحنه
دارد می‌رود از حال و تازه می‌رسد با نیزه

از سویی سنان حتما زبانم لال
کشیدن یا نشستن یا بریدن یا شکستن

می‌شود عنوان این روضه
که هم او می‌کشید و هم حسین ابن علی

او آه ، آقا پا
نشستن نیز خود روضه‌ست

وقتی می‌نشیدند زینب و در روبرویش می‌نشیند تیر توی قلب اربابش
که تا پر می‌نشیند تیر و آقا تیر را تا در بیارد

می‌دهد هی پیچ و هی تابش
به شکل سنگ و آیینه تو از پا می‌نشینی زینب جان

شمر هم با چکمه‌هایش می‌نشیند بر سر سینه
صدای مبهم و تلخ شکستن می‌رسد از آخر گودال

که با پا شمر راه افتاده
از این سو به سمت دیگر گودال

بمیرم که صدای تلخ نعل اسب‌ها
می‌آید از گودال

صدای تلخ نعل اسب‌ها، بر پیکر آقا، زبانم لال
صدای تلخ نعل اسب‌ها، زینب دوباره می‌رود از حال

صدای تلخ نعل اسب‌ها، شد روضۀ تلخ وداع امشب
صدای تلخ نعل اسب‌ها، می‌آید از حالا به گوش خواهرش زینب

***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش