حاج حسن خلج

چهل ساله که دلم، با درد غربت آشناست

1182
1
چهل ساله که دلم، با درد غربت آشناست
لهوف گریه‌هام، مقتلِ داغ کربلاست

کابوس هر شبم، سرای روی نیزه‌هاست
یه نیمه روز دار و ندارم رو روی خاکا دیدم

خودم توی حصیر تنِ، بی سر بابا رو چیدم
با دیدن شیرخواره‌ای یه عمره که بی‌قرارم

جوون رعنا می‌بینم با آه لیلا می‌بارم
ای وای چه ارزویی داشتم

چه لاله رویی داشتم
عجب عمویی داشتم

***
هیچ جایی مثل شام دنیا سرم خراب نشد

تو کوچه‌ ای نبود دل حرم کباب نشد
هیچ جایی بدتر از اون مجلسِ شراب نشد

لبای قاری منو لب‌های چوب بوسه می‌زد
دستای من بسته بود و کاری ازم بر نیومَد

توی خرابه قصۀ کسی شبیه من نشد
شبیه خواهرم کسی با پیرهنش کفن نشد

ای وای از این زمونه بیداد
خواهرم از پا افتاد

کنار بابا جون داد
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش