حاج محمدرضا طاهری

تو خواستی کمی زِ کارِ عشق سر درآوری

1159
0
تو خواستی کمی زِ کارِ عشق سر درآوری
و از نهالِ قامتِ خودت ثمر درآوری

امانتی به مادر تو داده بود مجتبی
سپرده است نامه را دَمِ سفر درآوری

همین که از عمویِ خود گرفتی اذنِ رزم را
نمانده بود اندکی، زِ شوق پَر درآوری

سَرِ نترس داری و پدر بزرگِ تو علی‌ست
عجیب نیست از تنت زره اگر درآوری

نداشت قلعه کربلا، وگرنه که برایِ تو
نداشت کار تا زِ چارچوب در درآوری

رجز بخوان و خاندانِ خویش را به رخ بکش
که کفرِ این سپاهِ کفر، بیشتر درآوری

به چرخِ تیغِ خود به رویِ خاکِ دشت سَر بریز
بزن که از حرامزاده‌ها پدر درآوری

نشد حریف تو کسی و می‌كنند دوره‌ات
خدا کند که جان سالم از خطر درآوری

زِ اسب سرنگون شدی به شوقِ شیشۀ عسل
چگونه از میان خاک‌ها شکر درآوری

هنوز زنده بودی و به پیکر تو تاختند
تو لخته لخته از دهان خود گُهَر درآوری

سبک نمی‌شود مصیبتِ تو با دو قطره اشگ
تو گریۀ حسین نَه، از او جگر درآوری

از این به بعد هم قَدِ پسر عموت می‌شوی
برو که روی نیزه‌ها زِ عشق سردرآوری

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش