حاج محمدرضا طاهری

یازده سال است دستت هست در دستم عمو

1196
1
یازده سال است دستت هست در دستم عمو
یازده سال است در آغوش تو هستم عمو

هر کجا افتاده‌ام از پا صدایت کرده‌ام
بارها جای عمو بابا صدایت کرده‌ام

تو هوای بچه‌های مجتبی را داشتی
هیچ فرقی بین من با دخترت نگذاشتی

راحت و آسوده در آغوش تو خوابیده‌ام
گاه دلتنگ پدر بودم تو را بوسیده‌ام

می‌نشستی می‌نشستم زود روی دامنت
داشت عطرِ فاطمه بوی خوش پیراهنت

بعد بابای شهید خود شدم دلبند تو
تو شدی بابای من، من هم شدم فرزند تو

بین آغوشت عمو جان جای عبدالله شد
این‌چنین شد کُنیه‌ات بابای عبدالله شد

تو بغل کردی مرا هر وقت که خسته شدم
این‌چنین شد من به آغوش تو وابسته شدم

پس چرا حالا میان قتلگاه افتاده‌ای
پس چرا بر سینه خود شمر را جا داده‌ای

پس چرا من را از آغوشت جدا کردی عمو
به دلم افتاده دیگر برنمی‌گردی عمو

عمه دارد تیر می‌آید به سوی سینه‌اش
وای دارد می‌نشیند شمر روی سینه‌اش

عمه جان مادرت دست مرا محکم نگیر
دست‌های کوچکم را هیچ دست کم نگیر

گفته بابایم که تا آخر بمانم با حسین
گفته بابایم که لا یومَک یومکْ یاحسین

سینه‌ام را روبه‌روی تیرها می‌آورم
دست خود را زیر این شمشیرها می‌آورم

تیری آمد بین آغوشت سرم را قطع کرد
دوستت دا، تیر حرفِ آخرم را قطع کرد

عمّه‌ام گفته گلویت را ببوسم ای عمو
حرمله نگذاشت رویت را ببوسم ای عمو

از میان این‌همه لشکر به سختی آمدم
آخرش هم بین آغوش تو دست و پا زدم

زیرِ سُمِ اسب‌هاشان پیکرم پاشیده است
مثل قاسم سینه‌ام به سینه‌ات چسبیده است

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش