لال شده قلم تو دستم، که مدحِ دریا بنویسم
1396
5
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسن مجتبي(ع)
- مناسبت: شب اول محرم
- سال: 1394
لال شده قلم تو دستم، که مدحِ دریا بنویسم
که از یه دنیا غم و غربت، باید یه دنیا بنویسم
از دلِ مهربونِ مردی، که تنگه قدرِ آسمونا
از چشایی که راه گرفته، خیره شده به دور دورا
اونکه به تیغِ تیزِ صلحش، دستای فتنهگر قلم شد
از برکاتِ صلح اون مرد، پرچمِ کربلا علم شد
کربوبلا هنوز برپاست، از پیِ محکمی که ساخته
غیر خدا و آل عصمت، حسن رو هیچ کس نشناخته
ما که تمومِ عمرمونو، غیر کرم ازش ندیدیم
فقط به پای دردِ دلهاش، خوندیم و گفتیم و شنیدیم
فقط شنیدیم که با لطفش، عالمی رو اسیر کرده
غصّۀ تنهایِ حیدر، بین گلوش گیر کرده
شنیدیم از زخم زبونا، که صلحِ بیدلیل کردی
غصّه چقدر که هی میگفتن، مسلمینو ذلیل کردی
درد دلت چقدر زیاده، قِصهها بس که گریه داره
هیچ کی نمیتونه خودش رو، یه لحظه جای تو بزاره
کی میتونه یه لحظه حتی، به پای منبری بشینه
به پای منبری که نقلِش، صب امیرمؤمنینه
روزا و شبهایِ کی اینقدر، با درد و خاطره عجینه
کی میتونه یه عمر هر روز، قاتلِ مادرو ببینه
یه وقتایی که چشمِ ابریش، به سمت عمق آسمونه
فقط خدا میدونه با ماه، چه روضهای داره میخونه
روضۀ بیکسیِ حیدر، روضۀ دود و در و دیوار
روضۀ نالههای مادر، روضۀ خونِ روی مسمار
طناب دورِ دست بابا، نشونه روی دست مادر
هق هق خواهرش تو کوچه، میون دست و پا برادر
روضهای که نوشته تاریخ، پیر و جوون گفته شنیده
ولی تا مادرش نفس داشت، دم نزد از غمی که دیده
کاشکی قدم بلندتر بود، از رو سرم دستی که رد شد
مادر تو کوچهها نشستو، فقط بگم که خیلی بد شد
دیدم با چشمای پر از اشک، رو خاکا گوشواره شکسته
دیدم رو خاکه کوچه گریون، مادر آسمون نشسته
***
که از یه دنیا غم و غربت، باید یه دنیا بنویسم
از دلِ مهربونِ مردی، که تنگه قدرِ آسمونا
از چشایی که راه گرفته، خیره شده به دور دورا
اونکه به تیغِ تیزِ صلحش، دستای فتنهگر قلم شد
از برکاتِ صلح اون مرد، پرچمِ کربلا علم شد
کربوبلا هنوز برپاست، از پیِ محکمی که ساخته
غیر خدا و آل عصمت، حسن رو هیچ کس نشناخته
ما که تمومِ عمرمونو، غیر کرم ازش ندیدیم
فقط به پای دردِ دلهاش، خوندیم و گفتیم و شنیدیم
فقط شنیدیم که با لطفش، عالمی رو اسیر کرده
غصّۀ تنهایِ حیدر، بین گلوش گیر کرده
شنیدیم از زخم زبونا، که صلحِ بیدلیل کردی
غصّه چقدر که هی میگفتن، مسلمینو ذلیل کردی
درد دلت چقدر زیاده، قِصهها بس که گریه داره
هیچ کی نمیتونه خودش رو، یه لحظه جای تو بزاره
کی میتونه یه لحظه حتی، به پای منبری بشینه
به پای منبری که نقلِش، صب امیرمؤمنینه
روزا و شبهایِ کی اینقدر، با درد و خاطره عجینه
کی میتونه یه عمر هر روز، قاتلِ مادرو ببینه
یه وقتایی که چشمِ ابریش، به سمت عمق آسمونه
فقط خدا میدونه با ماه، چه روضهای داره میخونه
روضۀ بیکسیِ حیدر، روضۀ دود و در و دیوار
روضۀ نالههای مادر، روضۀ خونِ روی مسمار
طناب دورِ دست بابا، نشونه روی دست مادر
هق هق خواهرش تو کوچه، میون دست و پا برادر
روضهای که نوشته تاریخ، پیر و جوون گفته شنیده
ولی تا مادرش نفس داشت، دم نزد از غمی که دیده
کاشکی قدم بلندتر بود، از رو سرم دستی که رد شد
مادر تو کوچهها نشستو، فقط بگم که خیلی بد شد
دیدم با چشمای پر از اشک، رو خاکا گوشواره شکسته
دیدم رو خاکه کوچه گریون، مادر آسمون نشسته
***
نظرات
نظری وجود ندارد !