پیشِ چشمم میزنی پرپر خجالت میکشم
1261
2
- ذاکر: حاج محمود کریمی
- سبک: شعر روضه
- موضوع:
- سال: 1394
پیشِ چشمم میزنی پرپر خجالت میکشم
از تو در این حالِ دردآور خجالت میکشم
در قنوت از لرزش دستم پریشان هستم و
در قیام از سورۀ کوثر خجالت میکشم
حال من خوب است تو فکر مراعاتم مکن
تو رعایت میکنی بدتر خجالت میکشم
راستش بعد از بلایی که سر تو آمده
هر که میگوید به من حیدر خجالت میکشم
لافتی الا علی لاسیف الاذوالفقار
از تو با این جمله تا محشر خجالت میکشم
چند وقتی هست در جایی نمیمانم زیاد
هیچ میدانی چرا آخر خجالت میکشم
میروم مسجد میافتم یادِ بابای تو و
پیش آن محراب و آن منبر خجالت میکشم
وای از حال تو و از این امانت داریام
فاطمیّه از رویِ پیغمبر خجالت میکشم
چشم را میبندم و در خانه وارد میشوم
بس که من با دیدن این در خجالت میکشم
میرسم در خانه و پایین میاندازم سرم
چادرت را میکشی بر سر خجالت میکشم
دختر معصوم تو هر بار میپرسد ز من
کی سرِ پا میشود مادر خجالت میکشم
در میان گریهها أمن یجیبِ بچههات
میرسد وقتی به المضطر خجالت میکشم
هیچ میدانی چرا شب تا سحر در سجدهام
از تب تندِ تو در بستر خجالت میکشم
شرمگینم میکند عجل وفاتیهایِ تو
این دعاها را نکن دیگر خجالت میکشم
روضهخوان این درد دلهایِ علی بی انتهاست
از غم مولا منِ نوکر خجالت میکشم
ناتمام است این مصیبت تو گریزت را بزن
داغها را تازه کن با هر خجالت میکشم
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است
گفت امّا ساقی لشگر خجالت میکشم
گفت سقا بین خاک و خون که زهرا شاهد است
دست من افتاده از پیکر خجالت میکشم
جان زهرا مادرت من را نبر در خیمهها
از لب خشک علی اصغر خجالت میکشم
من به تو گفتم برادر یا حسین امّا هنوز
در دلم از گفتن خواهر خجالت میکشم
بر زمین افتادهام اما از اینکه ماندهای
بیکس و تنها و بییاور خجالت میکشم
مرحمت کن قبل رفتن، چشمهایم را ببند
تا نبینم غارتِ معجر خجالت میکشم
میرود اهلِ حرم در کوچههایِ بیحیا
روی نیزه با علی اکبر خجالت میکشم
***
از تو در این حالِ دردآور خجالت میکشم
در قنوت از لرزش دستم پریشان هستم و
در قیام از سورۀ کوثر خجالت میکشم
حال من خوب است تو فکر مراعاتم مکن
تو رعایت میکنی بدتر خجالت میکشم
راستش بعد از بلایی که سر تو آمده
هر که میگوید به من حیدر خجالت میکشم
لافتی الا علی لاسیف الاذوالفقار
از تو با این جمله تا محشر خجالت میکشم
چند وقتی هست در جایی نمیمانم زیاد
هیچ میدانی چرا آخر خجالت میکشم
میروم مسجد میافتم یادِ بابای تو و
پیش آن محراب و آن منبر خجالت میکشم
وای از حال تو و از این امانت داریام
فاطمیّه از رویِ پیغمبر خجالت میکشم
چشم را میبندم و در خانه وارد میشوم
بس که من با دیدن این در خجالت میکشم
میرسم در خانه و پایین میاندازم سرم
چادرت را میکشی بر سر خجالت میکشم
دختر معصوم تو هر بار میپرسد ز من
کی سرِ پا میشود مادر خجالت میکشم
در میان گریهها أمن یجیبِ بچههات
میرسد وقتی به المضطر خجالت میکشم
هیچ میدانی چرا شب تا سحر در سجدهام
از تب تندِ تو در بستر خجالت میکشم
شرمگینم میکند عجل وفاتیهایِ تو
این دعاها را نکن دیگر خجالت میکشم
روضهخوان این درد دلهایِ علی بی انتهاست
از غم مولا منِ نوکر خجالت میکشم
ناتمام است این مصیبت تو گریزت را بزن
داغها را تازه کن با هر خجالت میکشم
شاه گفتا کربلا امروز میدان من است
گفت امّا ساقی لشگر خجالت میکشم
گفت سقا بین خاک و خون که زهرا شاهد است
دست من افتاده از پیکر خجالت میکشم
جان زهرا مادرت من را نبر در خیمهها
از لب خشک علی اصغر خجالت میکشم
من به تو گفتم برادر یا حسین امّا هنوز
در دلم از گفتن خواهر خجالت میکشم
بر زمین افتادهام اما از اینکه ماندهای
بیکس و تنها و بییاور خجالت میکشم
مرحمت کن قبل رفتن، چشمهایم را ببند
تا نبینم غارتِ معجر خجالت میکشم
میرود اهلِ حرم در کوچههایِ بیحیا
روی نیزه با علی اکبر خجالت میکشم
***
نظرات
نظری وجود ندارد !