حاج محمود کریمی

شبی از خویشتن سفر کردم

1681
5
شبی از خویشتن سفر کردم
سیر کردم جهانِ بالا را

بین قصری زِ باغ‌های بهشت
دیدم امّ‌البنین و زهرا را

آن یکی بود رکنِ شیر خدا
دگری بود مادرِ شهدا

عجبا نامِ هر دو فاطمه بود
ذکرشان شمعِ محفل همه بود

نگهِ آن دو مهربان مادر
گه به گودال و گه به علقمه بود

هر دو را اشک و خون روان زِ دو عین
بهر عباس بود و بهر حسین

گفت ام‌البنین به دُختِ رسول
ای سلام خدا به جان و تنت

ای هزاران ‌هزار عبّاسم
به فدایِ حسین بی‌کفنت

داده‌ام در رهش چهار شهید
کاش بودی مرا هزار شهید

گفت زهرا که ای بلند اقبال
گلبنِ چار لالۀ پرپر

چارِ فرزند تو عزیز من‌اند
بلکه هر چار را منم مادر

پسران تو، نورِ عین من‌اند
مثل عباس تو حسین من‌اند

باغبانِ چهار لالۀ یاس
پسرانت تمام اشجعِ ناس

دوست دارم که ای ستوده‌ خصال
تو برایم بگویی از عباس

از علم‌داری و وفاداریش
ادب و غیرت و فداکاریش

گفت، بی‌بی از آن سرافرازم
که شد عبّاس من فدای حسین

این که اشکم زِ دیدگان جاری‌ست
می‌کنم گریه از برای حسین

گرچه عبّاس رفته از دستم
من شریکِ غم شما هستم

فاطمه گفت، مادرِ عبّاس
من تو را نیز یار و هم‌دردم

تو نبودی، ولی به جایِ تو من
بر عزیزِ تو مادری کردم

پدرم آب بهر او آوُرد
او به عشقِ حسین آب نخورد

اشکِ امُّ ‌البنین به رخ جاری
گفت ای مادرِ فداکاری

از حسینت بگو به امّ‌بنین
آنچه خود دیدی و خبر داری

با من از حنجرِ بریده بگو
قصّه‌ای از سرِ بریده بگو

گفت بر پیکرِ مطهر او
زخم‌های دوباره را دیدم

لبِ خشکیده چشمِ از خون تر
حنجرِ پاره ‌پاره را دیدم

گاه ذکرش علی و فاطمه بود
گاه چشمش به سوی علقمه بود

تو نبودی ببینی عباست
تیر بر دیده‌اش چگونه نشست

وقتی عبّاس اوفتاد به خاک
کمرِ زینب و حسین شکست

کمری که شکسته شد زِ ملال
باز از سمِّ اسب شد پامال

روزِ محشر که می‌شود، عبّاس
با چنین غیرت و فداکاری

باز هم مثل روزِ عاشورا
بر حسینم کند علمداری

او که بر آلِ فاطمه یار است
در صفِ حشر هم علمدار است

شاعر: استاد حاج غلامرضا سازگار
***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش