پر شکسته به بالا نمی رسد هرگز
1812
5
- ذاکر: حاج مهدی سلحشور
- سبک: شعر مدح
- موضوع: امام حسن عسکری (ع)
- سال: 1394
پَرِ شکسته به بالا نمیرسد هرگز
تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنّا نمیرسد هرگز
اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق
به سوی خانۀ لیلا نمیرسد هرگز
چنان مقام به عشّاق میدهد الله
به فکر مردمِ دنیا نمیرسد هرگز
مقام و سلطنت و پادشاهیِ عالم
به پایِ رعیتی ما نمیرسد هرگز
و بیولایِ تو و خانوادهات آقا
کسی به عالمِ معنا نمیرسد هرگز
بدون گوشۀ چشم تو شیعه در محشر
به خاکبوسی زهرا نمیرسد هرگز
مسیحِ آل محمّد، مسیحِ زهرایی
به گردِ پای تو عیسی نمیرسد هرگز
پَرَم به شوق هوایِ تو وا شده آقا
کبوتر تو به سویت رها شده آقا
زمان مستی ما انتها ندارد که
مریضِ عشقِ تو بودن دوا ندارد که
بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم
بهشت بیگُلِ رویت صفا ندارد که
نمیدهم به بهشتِ خدا حریمِ تو را
بهشت، قدِّ حریمِ تو جا ندارد که
فدای بندهنوازی و مهربانی تو
سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که
کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را
کسی شبیهِ تو دست عطا ندارد که
سرای توست پذیرایِ آرزومندان
کسی به قدرِ تو حاجتروا ندارد که
میان این همه القاب نیک هیچ اسمی
صفای کنیۀ ابنُالرضا ندارد که
تویی که آینۀ حیِّ ذوالمَنَن خوانم
عزیز قلبِ رضایی، تو را حَسن خوانم
امام عسگری آقا، امیر، مولانا
دو دست خالیِ ما را بگیر، مولانا
گدایِ نیمۀ شب بینِ این گذر هستم
بیا و توشه بده بر حقیر مولانا
نگاهِ روشن خود را، ز ما دریغ مکن
منم به دام نگاهت اسیر مولانا
به نفس سرکش و طغیان گرم نگاهی کن
دعا نما که شوم سر به زیر مولانا
بصیرتی بده آقا که راهِ کج نروم
تویی تو آینۀ یا بصیر مولانا
به کوریِ همۀ دشمنان، خدایِ کریم
نوشته نام تو را از غدیر مولانا
تویی که چشمۀ نابِ معارفی آقا
کمال سیر و سلوکِ، هر عارفی آقا
هر آنچه ناز فروشی تو، مشتری هستم
میان صحن تو دنبالِ نوکری هستم
دعای بال قنوتم که مستجاب شدم
که تحت رایت عشقم، پیمبری هستم
هزار مرتبه مدیون ربنّای تواَم
اگر که شیعۀ مجنونِ حیدری هستم
به انقلاب و نام خمینی همیشه محتاجم
به یادِ خون شهیدان، کوثری هستم
چه منتّی به سر من نهاده دست شما
که تابعِ سخنِ رهبری هستم
شباهتی است میانِ دل منو دلِ تو
شباهتی است که مثلِ تو مادری هستم
به روز حشر کشم نعرههای مستانه
که من غلامِ غلامان عسکری هستم
مجیر آلِ رسولی مدد ابالمهدی
فروغ چشمِ بتولی مدد ابالمهدی
عطش میان حرم رود نیل میگردد
سرشکِ دیدۀ ما سلسبیل میگردد
کسی که زائرِ قبر غریبتان باشد
میانِ آتش غمها خلیل میگردد
ندارد هیچ تعجب که در کنار شما
کبوترِ حرمت جبرئیل میگردد
به حج نرفتهای امّا طوافِ درگاهت
هزار حجِ خدا بیبدیل میگردد
به حلقههایِ ضریحی که نیست در حرمت
دل شکستۀ زائر دخیل میگردد
دوباره پایِ برهنه به جاده میآییم
به سویِ صحن و سرایت پیاده میآییم
چقدر پایِ برهنه، چقدر دیدۀ تر
دویده بینِ بیابان، دویده بین گُذر
چقدر پای برهنه ز خانوادۀ تو
چقدر پای ورم کرده با دلی مضطر
چقدر پای برهنه علی زمین افتاد
چقدر خورده زمین همره علی، مادر
چقدر پای برهنه، علی خجالت داشت
نه از مدینه، خجالت کشید از همسر
غم مدینه فزون شد، به کربلا آمد
چقدر پایِ برهنه دوید یک دختر
رسید و دید برادر، تنش برهنه شده
رسید و دید دگر پشت و رو شده پیکر
میان طور چرا چکمه پوش آمده است
چرا هنوز لگد میخورد تنِ بیسر
پدر که رفت به جای تمامِ خواهرها
به رویِ خار مغیلان، دوید یک دختر
اگر چه پای برهنه هزار غم دارد
ولی امان زِ موی ِدختران بیمعجر
شاعر: محمد جواد پرچمی
***
تلاش میکند امّا نمیرسد هرگز
کبوتری که هوایی نشد در این وادی
به آسمان تمنّا نمیرسد هرگز
اگر اجازه نیاید که تا ابد معشوق
به سوی خانۀ لیلا نمیرسد هرگز
چنان مقام به عشّاق میدهد الله
به فکر مردمِ دنیا نمیرسد هرگز
مقام و سلطنت و پادشاهیِ عالم
به پایِ رعیتی ما نمیرسد هرگز
و بیولایِ تو و خانوادهات آقا
کسی به عالمِ معنا نمیرسد هرگز
بدون گوشۀ چشم تو شیعه در محشر
به خاکبوسی زهرا نمیرسد هرگز
مسیحِ آل محمّد، مسیحِ زهرایی
به گردِ پای تو عیسی نمیرسد هرگز
پَرَم به شوق هوایِ تو وا شده آقا
کبوتر تو به سویت رها شده آقا
زمان مستی ما انتها ندارد که
مریضِ عشقِ تو بودن دوا ندارد که
بهشتِ من تویی آقا، بهشت را چه کنم
بهشت بیگُلِ رویت صفا ندارد که
نمیدهم به بهشتِ خدا حریمِ تو را
بهشت، قدِّ حریمِ تو جا ندارد که
فدای بندهنوازی و مهربانی تو
سرای لطف تو شاه و گدا ندارد که
کجاست حاتم طایی ببیند اینجا را
کسی شبیهِ تو دست عطا ندارد که
سرای توست پذیرایِ آرزومندان
کسی به قدرِ تو حاجتروا ندارد که
میان این همه القاب نیک هیچ اسمی
صفای کنیۀ ابنُالرضا ندارد که
تویی که آینۀ حیِّ ذوالمَنَن خوانم
عزیز قلبِ رضایی، تو را حَسن خوانم
امام عسگری آقا، امیر، مولانا
دو دست خالیِ ما را بگیر، مولانا
گدایِ نیمۀ شب بینِ این گذر هستم
بیا و توشه بده بر حقیر مولانا
نگاهِ روشن خود را، ز ما دریغ مکن
منم به دام نگاهت اسیر مولانا
به نفس سرکش و طغیان گرم نگاهی کن
دعا نما که شوم سر به زیر مولانا
بصیرتی بده آقا که راهِ کج نروم
تویی تو آینۀ یا بصیر مولانا
به کوریِ همۀ دشمنان، خدایِ کریم
نوشته نام تو را از غدیر مولانا
تویی که چشمۀ نابِ معارفی آقا
کمال سیر و سلوکِ، هر عارفی آقا
هر آنچه ناز فروشی تو، مشتری هستم
میان صحن تو دنبالِ نوکری هستم
دعای بال قنوتم که مستجاب شدم
که تحت رایت عشقم، پیمبری هستم
هزار مرتبه مدیون ربنّای تواَم
اگر که شیعۀ مجنونِ حیدری هستم
به انقلاب و نام خمینی همیشه محتاجم
به یادِ خون شهیدان، کوثری هستم
چه منتّی به سر من نهاده دست شما
که تابعِ سخنِ رهبری هستم
شباهتی است میانِ دل منو دلِ تو
شباهتی است که مثلِ تو مادری هستم
به روز حشر کشم نعرههای مستانه
که من غلامِ غلامان عسکری هستم
مجیر آلِ رسولی مدد ابالمهدی
فروغ چشمِ بتولی مدد ابالمهدی
عطش میان حرم رود نیل میگردد
سرشکِ دیدۀ ما سلسبیل میگردد
کسی که زائرِ قبر غریبتان باشد
میانِ آتش غمها خلیل میگردد
ندارد هیچ تعجب که در کنار شما
کبوترِ حرمت جبرئیل میگردد
به حج نرفتهای امّا طوافِ درگاهت
هزار حجِ خدا بیبدیل میگردد
به حلقههایِ ضریحی که نیست در حرمت
دل شکستۀ زائر دخیل میگردد
دوباره پایِ برهنه به جاده میآییم
به سویِ صحن و سرایت پیاده میآییم
چقدر پایِ برهنه، چقدر دیدۀ تر
دویده بینِ بیابان، دویده بین گُذر
چقدر پای برهنه ز خانوادۀ تو
چقدر پای ورم کرده با دلی مضطر
چقدر پای برهنه علی زمین افتاد
چقدر خورده زمین همره علی، مادر
چقدر پای برهنه، علی خجالت داشت
نه از مدینه، خجالت کشید از همسر
غم مدینه فزون شد، به کربلا آمد
چقدر پایِ برهنه دوید یک دختر
رسید و دید برادر، تنش برهنه شده
رسید و دید دگر پشت و رو شده پیکر
میان طور چرا چکمه پوش آمده است
چرا هنوز لگد میخورد تنِ بیسر
پدر که رفت به جای تمامِ خواهرها
به رویِ خار مغیلان، دوید یک دختر
اگر چه پای برهنه هزار غم دارد
ولی امان زِ موی ِدختران بیمعجر
شاعر: محمد جواد پرچمی
***
نظرات
نظری وجود ندارد !