میثم مطیعی

آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏‌ام

1501
10
آنچه از من خواستی با کاروان آورده‏‌ام
یک گلستان گل به رسمِ ارمغان آورده‏‌ام

از در و دیوارِ عالم فتنه می‏بارید و من
بی‏پناهان را بدین دارُالامان آورده‌ام

اندرین ره از جرس هم بانگِ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین‏جا با فغان آورده‌ام

تا نگویی زین سفر با دستِ خالی آمدم
یک جهان درد و غم و سوزِ نهان آورده‌ام

قصۀ ویرانۀ شام ار نپرسی خوش‏تر است
چون از آن گلزار، پیغامِ خزان آورده‌ام

دیده بودم تشنگی از دل قرارت برده بود
از برایت دامنی اشکِ روان آورده‏ام

تا به دشتِ نینوا بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده‏ام

تا نثارت سازم و گردم بلاگردان تو
در کفِ خود از برایت نقدِ جان آورده‏ام

تا دلِ مهرآفرینت را نرنجانم زِ درد
گوشه‏ای از دردِ دل را بر زبان آورده‌ام

***

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش