حاج منصور ارضی

می كند اشك سحر پاك ز عصیان من را

335
4
می كند اشك سحر پاك ز عصیان من را
مثل اتش كه كند اب دل اهن را

بار من روی زمین مانده خریداری نیست
تو مگر باز نگاهی بنمایی من را

یك شب جمعه نشد خوب صدایت بزنم
گوش كردی تو ولی اه من الكن را

گر ببخشی تو مرا فاطمه خوشحال شود
گر عذابم بدهی شاد كنی دشمن را

من الوده شب اول قبرم چه كنم
نكنی روشن اگر خانه بی روزن را

بار ها در وسط روضه تو پاكم كردی
باز الوده نمودم به گنه دامن را

كربلایم ببری یا نبری حرفی نیست
تو نگیر از منه بی چاره حسین گفتن را

هر چه داریم از این خیمه پرچم باشد
روضه در هم شكند فتنه ی اهریمن را

انقدر می رسد از سینه من بوی حسین
اتشش شرم كند شعله كشد این تن را
* * *


با خود اینگونه به یاد اورم این كه سخنت
چاره ای نیست به جز سوختن و ساختنت

گفتی ان روز خدا كشته مرا خواسته است
دیدم از عهد و وفایت كه به خون خفته تنت

گقتی انروز خدا خواست اسیرت بیند
دیدم ایام اسارت سر دور از بدنت

گفتی انروز كمی صبر و مصیبت باید
قتل صبر است نصیب تو و ما و حسنت

قامت خم شده و موی سپید اوردم
همه سوغات من از این سفرم پیرهنت

همه را از سفر اوردم و شرمنده شدم
كنج ویرانه به جا مانده كمی پاره تنت

یاد گودال تو هرگز نرود از یادم
دیدم ان نیزه چه بد بوسه گرفت از دهنت

از تنور امدی، ان روز رخت سوخته بود
سوختم جان برادر من از این سوختنت

چشم بیگانه و ناموس خدا در انظار
بعد عباس فراوان شد از این غم محنت

گر چه دستان جسارت به اسارت دیدم
یاور اهل حرم شد مدد مؤتمنت

چوب می خوردی و آیات لبت قطع نشد
مجلس كفر ز اعجاز تو شد انجمنت

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش