شب را به پایان میرساند طلعت نورت
93
1
- ذاکر: حسن حسینخانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت معصومه (س)
- مناسبت: شهادت حضرت معصومه سلام الله علیها
- سال: 1402
یا فاطمه معصومه...
شب را به پایان میرساند طلعت نورت
خورشید عالَم خَلق شد از برکت نورت
از کهکشانها هم گذشته وسعت نورت
جبریل سر خم کرده پیشِ هِیبَت نورت
روز ازل نورِ تو بر ما که تاباندَند
ما را غلام حضرت معصومه جان خواندند
تو بانیِ آرامشِ امواجِ دریایی
آئینهی یکتاییِ عرش مُعلّایی
یاسیترین سجّادهی محراب بابایی
تو دُوُّمین انسیةُ الحَوُرای طاهایی
در موج مِهرَت کشتی الطاف را گم کن
مانند مادر بر دل طفلت ترحم کن
آموزگار حضرت مریم تَکَلُّم کن
جان رضا ما را فقیر مشهد و قُم کن
هرکس گدای کوی این خواهر، برادر شد
جیره بگیرِ سفرهی موسی بن جعفر شد
ای ماهتابِ روشنِ شبهایِ پُر امّید
ای رود جاری،چشمهسارِ جُلگهی توحید
باران تو بر سرزمینم رنگ و بو بخشید
تا آمدی ایران نسیم فاطمی پیچید
داری تو چشمِ گریه خیزی،حال مضطر هم
بالِ پر از زخمت شکسته، ریخته پَر هم
دلواپس بابا و دلتنگ برادر هم
آخر شما را میکُشَد این حالت درهم
از آهِ پُر سوزِ تو عالم گریه میکرده
با یا رضایَت اهل قُم هم گریه میکرده
*******
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
چو صبرم از تو مُیَسَّر نمیشود چه کنم
به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی
مرا به تو عهد از رو ازل رفتهست
هزار سال بیاید همان نخستینی
تفاوتی نکند گَر ترش کنی اَبرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
*******
فصل خزان و روزگار زرد بانو جان
هجران و زهرتلخ و آهی سرد بانو جان
داغبرادر، داغ بابا، درد، بانو جان
اینها تو را از پای درآورد بانو جان
سجّادهی خالی تو در سَرسرا پهن است
سنّی نداری، بستر مرگت چرا پهن است
شب را به پایان میرساند طلعت نورت
خورشید عالَم خَلق شد از برکت نورت
از کهکشانها هم گذشته وسعت نورت
جبریل سر خم کرده پیشِ هِیبَت نورت
روز ازل نورِ تو بر ما که تاباندَند
ما را غلام حضرت معصومه جان خواندند
تو بانیِ آرامشِ امواجِ دریایی
آئینهی یکتاییِ عرش مُعلّایی
یاسیترین سجّادهی محراب بابایی
تو دُوُّمین انسیةُ الحَوُرای طاهایی
در موج مِهرَت کشتی الطاف را گم کن
مانند مادر بر دل طفلت ترحم کن
آموزگار حضرت مریم تَکَلُّم کن
جان رضا ما را فقیر مشهد و قُم کن
هرکس گدای کوی این خواهر، برادر شد
جیره بگیرِ سفرهی موسی بن جعفر شد
ای ماهتابِ روشنِ شبهایِ پُر امّید
ای رود جاری،چشمهسارِ جُلگهی توحید
باران تو بر سرزمینم رنگ و بو بخشید
تا آمدی ایران نسیم فاطمی پیچید
داری تو چشمِ گریه خیزی،حال مضطر هم
بالِ پر از زخمت شکسته، ریخته پَر هم
دلواپس بابا و دلتنگ برادر هم
آخر شما را میکُشَد این حالت درهم
از آهِ پُر سوزِ تو عالم گریه میکرده
با یا رضایَت اهل قُم هم گریه میکرده
*******
به رنگ و بوی بهار ای فقیر قانع باش
چو باغبان نگذارد که سیب و گل چینی
چو صبرم از تو مُیَسَّر نمیشود چه کنم
به خشم رفتم و باز آمدم به مسکینی
مرا به تو عهد از رو ازل رفتهست
هزار سال بیاید همان نخستینی
تفاوتی نکند گَر ترش کنی اَبرو
هزار تلخ بگویی هنوز شیرینی
*******
فصل خزان و روزگار زرد بانو جان
هجران و زهرتلخ و آهی سرد بانو جان
داغبرادر، داغ بابا، درد، بانو جان
اینها تو را از پای درآورد بانو جان
سجّادهی خالی تو در سَرسرا پهن است
سنّی نداری، بستر مرگت چرا پهن است
نظرات
نظری وجود ندارد !