روح الله بهمنی

نگاه ملتمسش تا به آن کران افتاد

124
4
نگاه ملتمسش تا به آن کران افتاد
زد آن‌قدر به زمین پا که نیمه‌جان افتاد

حرارت جگر عمه‌اش تنش سوزان
کشید آهی و آتش به استخوان افتاد

گرفته بازوی او را امانت حسن است
به ناله گفت مرو عمه از توان افتاد

گرفته بود که ناخن به صورتش نزند
ولی به چهره‌اش از زخم‌ها نشان افتاد

همین که دید رهایش نمی‌کند عمه
به روی سینه خود زد به الامان افتاد

نگاه کن به تن ذوالجناح نیزه زدند
بلند مرتبه شاهی بر زمین افتاد

تلاش کرد بماند به زین هولش دادند
که چند نیزه به او خورد و ناگهان افتاد

یتیم گریه کند عرش را بهم بزند
به گریه‌های یتیمانه‌ای چنین افتاد

که عمه دید حسن را میان کوچه تنگ
کنار مادرش آنجا به سر زنان افتاد

رسید در ته گودال روبه‌روی سنان
میان حرمله و شمر و ساربان افتاد

همین که خواست بگوید پدر ، عمو را دید
همین که گفت عمو دستش آن میان افتاد

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش