حسن حسینخانی

کاشانه اش همین که پر از بوی دود شد

103
1
کاشانه اش همین که پر از بوی دود شد
با تازیانه بازوی زهرا کبود شد

این سو مغیره گرم بگو بخند شد
آن سو صدای ناله‌ی زهرا بلند شد

چیزی نمانده بود فضا ملتهب شود
با گریه‌های فاطمه دل منقلب شود

اما علی و شوکتش آمد به خاطرم
شور و وشکوه ضربتش آمد به خاطرم

تیغ دو دم به خاطرم آمد چه کار کرد
اهل قریش را به مصیبت دچار کرد

پس با تمام کینه و بغضی که داشتم
آنجا همه توان خودم را گذاشتم

بر سینه‌ی زمین و زمان دست رد زدم
بر درب نیم سوخته محکم لگد زدم

طوری لگد زدم که همان پشت درنشست
طوری لگد زدم پس از آن پهلویش شکست

طوری زدم که داغ دلش بیشتر شود
طوری لگد زدم که علی بی‌پسر شود

حتی کنار ضربه‌ی سنگین کاری‌ام
مسمار درب سوخته آمد به یاری‌ام

ریحانه‌ی رسول که رنگش پریده بود
داغی میخ در نفسش را بریده بود

یک ضربه روزگار علی را سیاه کرد
سیلی زدم به فاطمه حیدر نگاه کرد

اشک چشم من اگر بگذارد
درد و دل‌هام شنیدن دارد

عزیز کرده‌ی تو سنگ بی‌امان هم خورد
کشیده‌ای لب گودال از سنان هم خورد

تازیانه دنیامو ازم گرفت
آتیش و مسمار ازم گرفت
خدا لعنت کنه این مغیره رو
مادر بچه‌هامو ازم گرفت

هیچ جا اشکم این چنین درنیومد
کاری از دست کسی بر نیومد
صدای نالشو آخر شنیدم
میخ در همین‌جوری در نیومد

آسمون تو رو به یادم میاره
خونمون تو رو به یادم میاره
گریه‌های بارون و خنده‌ی گل
مهربون تو رو به یادم میاره

حالا اون که دست به دیواره منم
اون که درد داره و بیداره منم
دستم از خجالتت در نیومد
یازهرا

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش