امین شادکام

هرکه سر در قدم عشق تو ساید به زمین

665
5
هر که سَر در قدم عشق تو سایَد به زمین
رَشکِ خورشید فلک می‌شود از مِهر جبین

هر که برخواست زِ سودای تو از حلقه‌ی ناب
بنشیند به دل خاتم خوبان چو نگین

هست از این زُمره یکی حُرِ جوانمردکه شد
به تو در وُقعه‌ی تب زُبده‌ی اصحاب گُزین

با دل قابل آن شاه چه کردی تو شَها
که زدی سلسله بر گردن آن شیر دلیر

گر چه بر راه تو سَد بست ولی حَد نشکست
در جواب تو ادب کرد چو کردی نفرین

گفتی: ای حُر به عزایت بنشیند مادر
که زِ هر سو بروم راه ببندی زِ کمین

او که سردار سپه بود و بسی هیمنه داشت
داغ غیرت رُخَش افروخت ولی گفت چنین

هر که از مادر من جز تو کلامی می‌برد
به لبش دوخته بودم لبش از سوزن کین

در حصارم چه کنم مادر تو فاطمه است

من اگر رَه به تو بستم شده‌ام تائب از آن
یا اگر دل زِ تو خسته‌ام شده‌ام نادم از این

دل طفلان تو لرزاندم ای وای به من
که از این کار مرا نار مُغِر است و مَکین
****
هر قدر گفت دختر پیغمبرم مزن
اهل مدینه فاطمه را بیشتر زدند
****
تو را به حق حسینت مگو برو یارب
که دست از سر این خانواده بر نمیدارم

شراب خوار و غماربازم اگر حساب کنی
در این دیار بلا من فقط تو را دارم

گر دو صد جرم عظیم آورده‌ای
غم مخور رو بر کریم آورده‌ای
****
استخوان‌های تنت مثل دلت نرم شده
به روی خاک بیابان بدنی ریخت خدا
بوریا بود بهانه که بدن جمع...

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش