غارت زدهام، مثل همون شبی که دیدم
393
6
- ذاکر: میثم مطیعی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: امام حسن مجتبي(ع)
- مناسبت: ماه صفر
- سال: 1399
غارت زدهام، مثل همون شبی که دیدم
مادر رو خاک کوچه، غریبونه نشسته
غارت زدهام مثل همون شبی که زینب
گفت خبر داری، که پهلوی مادر شکسته؟
غارتزدهام مثل همون شبی که دیدم
دست مادرو گرفتی و آوردی خونه
پرسیدم ازت، که صورتش چرا کبوده؟
گفتی که آروم بگو، بابا هم نمیدونه
غارتزده اون نیست، که بی دار و نداره
غارتزده اونه که برادری مثه حسن نداره
غارتزدهام مثل همون شبی که دیدم
با صورت زخمی، پدرو آوردی خونه
اون لحظهای که، طبیبای کوفه میگفتن
بابای شما خیلی توو دنیا نمیمونه
غارت زدهام مثل همون، شبی که دیدم
چشمای پدر، خیره شده به سمت اون در
لبخندی زد و چشماشو بست و گفت یازهرا
پیچید توی خونمون، یه لحظه بوی مادر
غارتزده اون نیست، که بی دار و نداره
غارتزده اونه که برادری مثه، حسن نداره
(غارتزدهام، مثل همین لحظه که داری
جون میدی جلو چشامو من، آتیش میگیرم)۲
از دست حسین تو که کاری برنمیاد
ای کاشکی برادرم به جای تو بمیرم
غارت زدهام مثل همین لحظه که میگی
لایوم کیومک حسین و میری از حال
ای کاش که همین جا کربلای من بپاشه
ای کاشکی تو باشی من برم میون گودال
غریب کوچهها شدن با من با من
غریب کربلا شدن با تو با تو
دیدن مادر روی خاک با من با من
شهید سر جدا با تو با تو
تو نبودی و دیدم، روی خاکه یه مادر
نیستم و تو میبینی، روی خاکه یه خواهر
ای غریب مدینه...
غریب در وطن شدن با من با من
شهید بی کفن شدن با تو با تو
تو خونه دست و پا زدن با من با من
قتلگاه دست و پا زدن با تو با تو
من با خاطرههای غم فاطمه مردم
غریبونه به دستت، پسرامو سپردم
ای حسن جان حسن جان...
پنجره و کبوتران با من با من
ضریح و ایوون طلا با تو با تو
خلوتیه صحن بقیع با من با من
شلوغیه کرببلا با تو با تو
شبای جمعه من هم، زائر کربلاتم
پای روضهی مادر، گوشهی قتلگاتم
یا بُنیَ من الما منعوک منعوک
یا بنی بنی قتلوک ذبحوک
مادر رو خاک کوچه، غریبونه نشسته
غارت زدهام مثل همون شبی که زینب
گفت خبر داری، که پهلوی مادر شکسته؟
غارتزدهام مثل همون شبی که دیدم
دست مادرو گرفتی و آوردی خونه
پرسیدم ازت، که صورتش چرا کبوده؟
گفتی که آروم بگو، بابا هم نمیدونه
غارتزده اون نیست، که بی دار و نداره
غارتزده اونه که برادری مثه حسن نداره
غارتزدهام مثل همون شبی که دیدم
با صورت زخمی، پدرو آوردی خونه
اون لحظهای که، طبیبای کوفه میگفتن
بابای شما خیلی توو دنیا نمیمونه
غارت زدهام مثل همون، شبی که دیدم
چشمای پدر، خیره شده به سمت اون در
لبخندی زد و چشماشو بست و گفت یازهرا
پیچید توی خونمون، یه لحظه بوی مادر
غارتزده اون نیست، که بی دار و نداره
غارتزده اونه که برادری مثه، حسن نداره
(غارتزدهام، مثل همین لحظه که داری
جون میدی جلو چشامو من، آتیش میگیرم)۲
از دست حسین تو که کاری برنمیاد
ای کاشکی برادرم به جای تو بمیرم
غارت زدهام مثل همین لحظه که میگی
لایوم کیومک حسین و میری از حال
ای کاش که همین جا کربلای من بپاشه
ای کاشکی تو باشی من برم میون گودال
غریب کوچهها شدن با من با من
غریب کربلا شدن با تو با تو
دیدن مادر روی خاک با من با من
شهید سر جدا با تو با تو
تو نبودی و دیدم، روی خاکه یه مادر
نیستم و تو میبینی، روی خاکه یه خواهر
ای غریب مدینه...
غریب در وطن شدن با من با من
شهید بی کفن شدن با تو با تو
تو خونه دست و پا زدن با من با من
قتلگاه دست و پا زدن با تو با تو
من با خاطرههای غم فاطمه مردم
غریبونه به دستت، پسرامو سپردم
ای حسن جان حسن جان...
پنجره و کبوتران با من با من
ضریح و ایوون طلا با تو با تو
خلوتیه صحن بقیع با من با من
شلوغیه کرببلا با تو با تو
شبای جمعه من هم، زائر کربلاتم
پای روضهی مادر، گوشهی قتلگاتم
یا بُنیَ من الما منعوک منعوک
یا بنی بنی قتلوک ذبحوک
نظرات
نظری وجود ندارد !