سیدمهدی حسینی

ای پادشاه خوبان، داد از غم تنهایی

50
3
ای پادِشَهِ خوبان، داد از غم تنهایی
دل، بی تو به جان آمد، وقت است که بازآیی

دائم گلِ این بستان، شاداب نمی‌ماند
دریاب ضعیفان را در وقت توانایی

مشتاقی و مَهجوری دور از تو چنانم کرد
کز دست بخواهد شد پایانِ شکیبایی

ای درد توام درمان در بستر ناکامی
وی یاد توام مونس در گوشه‌ی تنهایی

در دایره‌‌ی قسمت، ما نقطه‌ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی

*****

دست از طلب ندارم تا کام من برآید
یا تن رسد به جانان یا جان ز تن درآید

بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآید

بنمای رخ که خَلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فریاد از مرد و زن برآید

*****

می‌زنم روی سینه‌ام با مُشت
می‌نویسم به خاک با انگشت
آنقدر گریه می‌کنم تا که
همه گویند روضه او را کُشت

یک روز می‌رسد که در آغوش گیرمت
اصلاً بعید نیست، خدا را چه دیده‌ای؟!

اَللّٰهُمَّ اکْسُ کُلَّ عُرْیان
حسین جان، حسین جان
مونده تنت روی بیابان
حسین جان، حسین جان

من درگیر فراق و کربلام
عاشورای عراق و کربلام

نظرات

نظری وجود ندارد !

لیست پخش