شب کویر شبی ساکت است و راز آلود
229
2
- ذاکر: حنیف طاهری
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت معصومه(س)
- مناسبت: ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
- سال: 1402
شبِ کویر شبی ساکت است و رازآلود
شبِ ستاره شدن، زیرِ آسمانِ کَبود
شبِ کویر سراپا نوازش است و سکوت
شبِ سَفَر، شبِ رفتن ز خاک تا مَلَکوت
شبِ کویر چه یکدَست و صاف و تاریک است
خدا چقدر به ما دَر کویر نزدیک است
شبِ کویر، شبِ قِصّههای دور و دراز
شبِ رَها شدنِ آبشارِ راز و نیاز
خوش است اگر که در این آبشار گُم باشی
علی الخصوص اگر در کویرِ قُم باشی
کویرِ قُم که پُر از عطرِ مهربانیهاست
قرارگاه و قَدَمگاه جمکرانیهاست
کویرِ قُم که پُر از آفتاب شد سَبَدش
به نامِ حضرتِ معصومه مُهر شد سَنَدش
مَشامِ دَشتِ پُر از عطر و بوی گندم شد
قطارِ خاطره با شوق واردِ قُم شد
به قُم رسیدم و دیدم که آسمان اَبریست
که کارِ این دلِ اَبری همیشه بیصبریست
نگاه کردم و دیدم که صَحن، غوغا شد
گلِ محمدیِ بوستانِ جان واشد
فضای صَحن پُر از رنگ و بوی مشهد شد
لَبالَب از نَفَسِ حضرتِ محمد(ص) شد
لَبالَب از نَفَحاتِ بهشت بود حَرَم
پُر از شکوفه و اُردیبهشت بود حَرَم
شبِ کویر پُر از نور شد پُر از مهتاب
امامِ گل به نماز ایستاد در مِحراب
پُر از ترانه پُر از گُل پُر از سُخن بودم
خَسی که در دلِ میقات بود، من بودم
پس از زیارتِ بانوی مهربانِ کویر
وداع کردم از این خاک، خاکِ دامنگیر
قطارِ خاطره از دَشتها گذشت و گذشت
رسید صبح به مشهد، دُرُست ساعتِ هشت
هوای گُنبد و گُلدسته آسمانی بود
پگاه، مَستِ صدای کریمخانی بود
صدای آمدم اِیشاه بود و عطرِ حضور
حضورِ آنهمه عاشق حضورِ آنهمه نور
شبِ کویر شبی ساکت است و رازآلود
شبِ ستاره شدن، زیرِ آسمانِ کَبود
****
یا ثامِنُالاَئمه من از کِثرتِ گناه
در بارگاهِ قُربِ تو آوردهام پناه
چندان اَسیرِ دستِ هَویٰ و هَوَس شدم
تا موی من سپید شد و روی من سیاه
تا در جوارِ قُربِ تو یابم مَگَر که رَه
اینَک ز رَه رسیده پشیمان و عُذرخواه
قومی به اشتباه کَرَم، نیک بشمرند
چون نیستم نِکو، نَشوَد بر من اشتباه
خاکم به سَر که طَعنِ رَقیبان کُشَد مرا
گَر خاکسارِ خویش نگیری ز گَردِ راه
اِی آنکه از نگاهِ تو اِحیاست عالَمی
باشد که بِفکَنی به من از مَرحَمَت نگاه
(کوتَهنظر نِیَم که کنم کیمیا طَلَب) ۲
تا همچو دیگران دَهیَم زین نَمَد کلاه
(کالای معرفت ز تو دارم امید و بَس) ۲
بیمعرفت چگونه شناسد گدا ز شاه؟
آن معرفت که خوبتر از این شناسمت
آن معرفت که پِیبَرَمت بَر مَقام و جاه
هرچند در طریقهی توحید و حُکمِ شَرع
حاجت ز غیرِ حَق طلبیدن بُوَد گناه
من غیرِ حق ندانمت اِیمَنبَعِ کَرَم
وَز حق جدا نخوانمت اِیمَظهَرِ اِلٰه
****
مگر ز آهو کمترم؟ کَشکولَمو پُر کن برم
****
از هرچه بگذریم سخنِ دوست خوشتر است
****
یَابنَالشبیب جَدِّ غریبم کَفَن نداشت
بَر روی خاک بود و به تن پیرهن نداشت
شبِ ستاره شدن، زیرِ آسمانِ کَبود
شبِ کویر سراپا نوازش است و سکوت
شبِ سَفَر، شبِ رفتن ز خاک تا مَلَکوت
شبِ کویر چه یکدَست و صاف و تاریک است
خدا چقدر به ما دَر کویر نزدیک است
شبِ کویر، شبِ قِصّههای دور و دراز
شبِ رَها شدنِ آبشارِ راز و نیاز
خوش است اگر که در این آبشار گُم باشی
علی الخصوص اگر در کویرِ قُم باشی
کویرِ قُم که پُر از عطرِ مهربانیهاست
قرارگاه و قَدَمگاه جمکرانیهاست
کویرِ قُم که پُر از آفتاب شد سَبَدش
به نامِ حضرتِ معصومه مُهر شد سَنَدش
مَشامِ دَشتِ پُر از عطر و بوی گندم شد
قطارِ خاطره با شوق واردِ قُم شد
به قُم رسیدم و دیدم که آسمان اَبریست
که کارِ این دلِ اَبری همیشه بیصبریست
نگاه کردم و دیدم که صَحن، غوغا شد
گلِ محمدیِ بوستانِ جان واشد
فضای صَحن پُر از رنگ و بوی مشهد شد
لَبالَب از نَفَسِ حضرتِ محمد(ص) شد
لَبالَب از نَفَحاتِ بهشت بود حَرَم
پُر از شکوفه و اُردیبهشت بود حَرَم
شبِ کویر پُر از نور شد پُر از مهتاب
امامِ گل به نماز ایستاد در مِحراب
پُر از ترانه پُر از گُل پُر از سُخن بودم
خَسی که در دلِ میقات بود، من بودم
پس از زیارتِ بانوی مهربانِ کویر
وداع کردم از این خاک، خاکِ دامنگیر
قطارِ خاطره از دَشتها گذشت و گذشت
رسید صبح به مشهد، دُرُست ساعتِ هشت
هوای گُنبد و گُلدسته آسمانی بود
پگاه، مَستِ صدای کریمخانی بود
صدای آمدم اِیشاه بود و عطرِ حضور
حضورِ آنهمه عاشق حضورِ آنهمه نور
شبِ کویر شبی ساکت است و رازآلود
شبِ ستاره شدن، زیرِ آسمانِ کَبود
****
یا ثامِنُالاَئمه من از کِثرتِ گناه
در بارگاهِ قُربِ تو آوردهام پناه
چندان اَسیرِ دستِ هَویٰ و هَوَس شدم
تا موی من سپید شد و روی من سیاه
تا در جوارِ قُربِ تو یابم مَگَر که رَه
اینَک ز رَه رسیده پشیمان و عُذرخواه
قومی به اشتباه کَرَم، نیک بشمرند
چون نیستم نِکو، نَشوَد بر من اشتباه
خاکم به سَر که طَعنِ رَقیبان کُشَد مرا
گَر خاکسارِ خویش نگیری ز گَردِ راه
اِی آنکه از نگاهِ تو اِحیاست عالَمی
باشد که بِفکَنی به من از مَرحَمَت نگاه
(کوتَهنظر نِیَم که کنم کیمیا طَلَب) ۲
تا همچو دیگران دَهیَم زین نَمَد کلاه
(کالای معرفت ز تو دارم امید و بَس) ۲
بیمعرفت چگونه شناسد گدا ز شاه؟
آن معرفت که خوبتر از این شناسمت
آن معرفت که پِیبَرَمت بَر مَقام و جاه
هرچند در طریقهی توحید و حُکمِ شَرع
حاجت ز غیرِ حَق طلبیدن بُوَد گناه
من غیرِ حق ندانمت اِیمَنبَعِ کَرَم
وَز حق جدا نخوانمت اِیمَظهَرِ اِلٰه
****
مگر ز آهو کمترم؟ کَشکولَمو پُر کن برم
****
از هرچه بگذریم سخنِ دوست خوشتر است
****
یَابنَالشبیب جَدِّ غریبم کَفَن نداشت
بَر روی خاک بود و به تن پیرهن نداشت
نظرات
نظری وجود ندارد !