زنی فراتر از ادراک و برتر از آحاد
473
23
- ذاکر: سیدرضا نریمانی
- سبک: شعر روضه
- موضوع: حضرت خدیجه (س)
- مناسبت: شب یازدهم ماه رمضان
- سال: 1402
زنی فراتر از ادراک و بدتر از آحاد
که جلوه کرده در او شأن زن به معنیِتان
زنی چنان که خدا هم به او رسانده سلام
که بودهاست مسلمان جلوتر از اسلام
کسی به درک مقامش نمیرسد
هرگز به درک معنی نامش نمیرسد
فأین مثل خدیجه نبود در عالم
خدیجه کیست بپرس از پیمبر خاتم
گدای سفره اکرام اوست صد حاتم
از او اگرچه نوشتند عالم و آدم
ولی مدارج شأنش هنوز ناپیداست
همین مقام بس او را که مادر زهراست
امینه بود اگر همسر امین شدهست
تمام ثروت او خرج راه دین شدهست
که جزء چهار زن برتر زمین شدهست
به امر حضرت حق امّ مؤمنین شدهست
تمام ثروت اسلام در خزانه اوست
چراکه عرش خداوند فرشِ خانه اوست
کسی که در عرب و در عجم مثال نداشت
فضائلش همه رو بود پس سؤال نداشت
که درک نور نیازی به قیل و قال نداشت
خدیجه بیشتر از بیست و هشت سال نداشت
به جهل و کینه از او خط به خط غلط گفتند
صحیحهای دروغین فقط غلط گفتند
کنار نام رسول خدا و شیر خدا
نوشتهاست خدا نامِ نامیِ او را
چنان که بین رجزهای ظهر عاشورا
حسین گفت: (أنا بن خدیجه الغراء)
چرا که قبل همه بوده از غدیر آگاه
و گفته أشهد أن علی ولی الله
چه بانویی که چنان ترس از خدا دارد
که از رسول خدا خواهش دعا دارد
و بر خلاف بقیه چنان حیا دارد
که از گرفتن حتی عبا إبا دارد
ولی به خواسته رسید آخر سر
شفیع مادر خود شد شفیعه محشر
رسول ... در دقائل آخر
گرفته بود ولی پنج تا کفن در بر
یکی برای خدیجه یکی به پیغمبر
به گریه گفت قرار است این سهتای دگر
برای فاطمه و حیدر و حسن باشد
ولی حسین قرار است بیکفن باشد
از درد غربت داشت زهرا گریه میکرد
زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد
خاک مزار مادر را میگرفت و
با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد
یاد گذشته یاد آینده
برای این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد
گرم تماشای عزاداری آنها یک گوشهای
آرام حیدر گریه میکرد
تکرار شد این قصه اما در دل شب
اینبار زینب زار و مضطر
بر روی قبر مخفیِ مادر به یاد
آن شعلهها و آن یاس پرپر
وقتی که خون تازه از مصمار میریخت
انگار بر حال علی در ...
دست خدا را دستبسته میکشیدند
زهرا به مظلومیِ شوهر...
***
وقتی یه نگاه ساده، سختته با این کسالت
به بازوت که زحمت میدی، میخوام آب شم از خجالت
همینکه الآن پیشمی، خیلیه
همینکه هنوز دارمت، خیلیه
همینکه نمردم از غمت، خیلیه
حق داری اگه این روزا، نمیشه بلند شی از جا
با اون ضربهای که خوردی، مرداشام میافتند از پا
همینکه چشمات وا بشه، خیلیه
همینکه منو ببینی، خیلیه
همینکه بتونی بشینی، خیلیه
چقدر دلم میسوزه، نشد که دستم وا شه
زدن تو رو جوری که، قدِ علی هم تا شه
***
کاری که با بانوی او مصمار کرده
هفت آسمان را بر سرش آوار کرده
از رنگ و روی فضه فهمیده حیدر
نجار در بر در چه میخی کار کرده
که جلوه کرده در او شأن زن به معنیِتان
زنی چنان که خدا هم به او رسانده سلام
که بودهاست مسلمان جلوتر از اسلام
کسی به درک مقامش نمیرسد
هرگز به درک معنی نامش نمیرسد
فأین مثل خدیجه نبود در عالم
خدیجه کیست بپرس از پیمبر خاتم
گدای سفره اکرام اوست صد حاتم
از او اگرچه نوشتند عالم و آدم
ولی مدارج شأنش هنوز ناپیداست
همین مقام بس او را که مادر زهراست
امینه بود اگر همسر امین شدهست
تمام ثروت او خرج راه دین شدهست
که جزء چهار زن برتر زمین شدهست
به امر حضرت حق امّ مؤمنین شدهست
تمام ثروت اسلام در خزانه اوست
چراکه عرش خداوند فرشِ خانه اوست
کسی که در عرب و در عجم مثال نداشت
فضائلش همه رو بود پس سؤال نداشت
که درک نور نیازی به قیل و قال نداشت
خدیجه بیشتر از بیست و هشت سال نداشت
به جهل و کینه از او خط به خط غلط گفتند
صحیحهای دروغین فقط غلط گفتند
کنار نام رسول خدا و شیر خدا
نوشتهاست خدا نامِ نامیِ او را
چنان که بین رجزهای ظهر عاشورا
حسین گفت: (أنا بن خدیجه الغراء)
چرا که قبل همه بوده از غدیر آگاه
و گفته أشهد أن علی ولی الله
چه بانویی که چنان ترس از خدا دارد
که از رسول خدا خواهش دعا دارد
و بر خلاف بقیه چنان حیا دارد
که از گرفتن حتی عبا إبا دارد
ولی به خواسته رسید آخر سر
شفیع مادر خود شد شفیعه محشر
رسول ... در دقائل آخر
گرفته بود ولی پنج تا کفن در بر
یکی برای خدیجه یکی به پیغمبر
به گریه گفت قرار است این سهتای دگر
برای فاطمه و حیدر و حسن باشد
ولی حسین قرار است بیکفن باشد
از درد غربت داشت زهرا گریه میکرد
زهرا به روی قبر مادر گریه میکرد
خاک مزار مادر را میگرفت و
با دست خود میریخت بر سر گریه میکرد
یاد گذشته یاد آینده
برای این مادر و دختر، پیمبر گریه میکرد
گرم تماشای عزاداری آنها یک گوشهای
آرام حیدر گریه میکرد
تکرار شد این قصه اما در دل شب
اینبار زینب زار و مضطر
بر روی قبر مخفیِ مادر به یاد
آن شعلهها و آن یاس پرپر
وقتی که خون تازه از مصمار میریخت
انگار بر حال علی در ...
دست خدا را دستبسته میکشیدند
زهرا به مظلومیِ شوهر...
***
وقتی یه نگاه ساده، سختته با این کسالت
به بازوت که زحمت میدی، میخوام آب شم از خجالت
همینکه الآن پیشمی، خیلیه
همینکه هنوز دارمت، خیلیه
همینکه نمردم از غمت، خیلیه
حق داری اگه این روزا، نمیشه بلند شی از جا
با اون ضربهای که خوردی، مرداشام میافتند از پا
همینکه چشمات وا بشه، خیلیه
همینکه منو ببینی، خیلیه
همینکه بتونی بشینی، خیلیه
چقدر دلم میسوزه، نشد که دستم وا شه
زدن تو رو جوری که، قدِ علی هم تا شه
***
کاری که با بانوی او مصمار کرده
هفت آسمان را بر سرش آوار کرده
از رنگ و روی فضه فهمیده حیدر
نجار در بر در چه میخی کار کرده
نظرات
نظری وجود ندارد !