روح من مرده یه کاری کن خدا
1412
20
- ذاکر: سیدرضا نریمانی
- سبک: شعر اول
- موضوع: مناجات با خدا
- مناسبت: شب هشتم ماه رمضان
- سال: 1402
روحِ من مُرده یه کاری کن خدا
من و زنده کن نذار بشم تباه
خسته از راه اومدم، بد کِسِلم
سنگینی کرده رو دوشِ من گناه
حالم و گرفته نفْس ِ لعنتی
جَوونیم رفته و دیگه برنگشت
آبِروم رفته خدایا چه کنم؟
عمر من بدونِ بندگی گذشت
روبروت میشینم و زار میزنم
تا حلالم کنی منت میکشم
کمتر از همه ثوابِ منه و
بیشتر از همه خجالت میکشم
مطمئنم واسه تو کاری نداشت
ببَری پیشِ همه آبِروم و
ولی دستم و گرفتی گم نشم
کردی روشن روزایِ پیشِ روم رو
یادم اومد که بابام بهم میگفت
نکنه هر جایی زانو بزنی
مادرم میگفت عزیزم نکنه
وقتِ غم به هر کسی رو بزنی
ضامنم حاضره و وقتِ سحر
از حرم همراهِ زائرا میآم
ای خدا تا از سرم راضی بشی
شب هشتم با امام رضا میآم
گفتم آقا جون پادرمیونی کن
گفته ناراحت نباش میخرَمت
من و بخشیده و شد ذکر لبم
قربونِ این همه لطف و کرَمت
از سرم راضی شده امام رضا
داره لبخندِ رضایت میزنه
خدا هم داره یکی یکی یکی
خط به خط گناهام رو خط میزنه
شدی به زهر حرامی دچار، افتادی
به راه حجره به چشمان تار افتادی
شبیه فاطمه، بی اختیار افتادی
نوشتهاند که پنجاه بار افتادی
به لب رساند مکافاتِ زهر، جانت را
عبایِ روی سرت کُشت شیعیانت را
گلیمِ جمع شده، از خجالتت گریید
عبای روی سر از هتک حرمتت گریید
میان مشت تو، تسبیح تربتت گریید
دو پلک زخم و ترت، وقت غربتت گریید
نبود حجرهی دربسته، بسترت ای کاش
زمان پَر زدنت بود خواهرت ای کاش
به گریه زمزمه کردی وَ إن یَکادت را
طلب نمودهای از سوی حق، مرادت را
از آستان خدا خواستی شهادت را
صدا زدی به لب تشنهات جوادت را
به خاک حجره تنت را رساندهای آقا
هزار شکر که تشنه نماندهای آقا
هزار شکر که با شمر، رو به رو نشدی
اسیر خنجر خولی تندخو نشدی
به دست خواهرت ای شاه، جست و جو نشدی
هزار شکر که با ضربه، پشت و رو نشدی
من و زنده کن نذار بشم تباه
خسته از راه اومدم، بد کِسِلم
سنگینی کرده رو دوشِ من گناه
حالم و گرفته نفْس ِ لعنتی
جَوونیم رفته و دیگه برنگشت
آبِروم رفته خدایا چه کنم؟
عمر من بدونِ بندگی گذشت
روبروت میشینم و زار میزنم
تا حلالم کنی منت میکشم
کمتر از همه ثوابِ منه و
بیشتر از همه خجالت میکشم
مطمئنم واسه تو کاری نداشت
ببَری پیشِ همه آبِروم و
ولی دستم و گرفتی گم نشم
کردی روشن روزایِ پیشِ روم رو
یادم اومد که بابام بهم میگفت
نکنه هر جایی زانو بزنی
مادرم میگفت عزیزم نکنه
وقتِ غم به هر کسی رو بزنی
ضامنم حاضره و وقتِ سحر
از حرم همراهِ زائرا میآم
ای خدا تا از سرم راضی بشی
شب هشتم با امام رضا میآم
گفتم آقا جون پادرمیونی کن
گفته ناراحت نباش میخرَمت
من و بخشیده و شد ذکر لبم
قربونِ این همه لطف و کرَمت
از سرم راضی شده امام رضا
داره لبخندِ رضایت میزنه
خدا هم داره یکی یکی یکی
خط به خط گناهام رو خط میزنه
شدی به زهر حرامی دچار، افتادی
به راه حجره به چشمان تار افتادی
شبیه فاطمه، بی اختیار افتادی
نوشتهاند که پنجاه بار افتادی
به لب رساند مکافاتِ زهر، جانت را
عبایِ روی سرت کُشت شیعیانت را
گلیمِ جمع شده، از خجالتت گریید
عبای روی سر از هتک حرمتت گریید
میان مشت تو، تسبیح تربتت گریید
دو پلک زخم و ترت، وقت غربتت گریید
نبود حجرهی دربسته، بسترت ای کاش
زمان پَر زدنت بود خواهرت ای کاش
به گریه زمزمه کردی وَ إن یَکادت را
طلب نمودهای از سوی حق، مرادت را
از آستان خدا خواستی شهادت را
صدا زدی به لب تشنهات جوادت را
به خاک حجره تنت را رساندهای آقا
هزار شکر که تشنه نماندهای آقا
هزار شکر که با شمر، رو به رو نشدی
اسیر خنجر خولی تندخو نشدی
به دست خواهرت ای شاه، جست و جو نشدی
هزار شکر که با ضربه، پشت و رو نشدی
نظرات
نظری وجود ندارد !