الا ای مه که جلوت میدهی خورشید انور را
988
3
- ذاکر: حسن حسینخانی
- سبک: شعر مدح
- موضوع: حضرت معصومه(س)
- مناسبت: هیئت هفتگی
- سال: 1402
الا ای مه که جلوت میدهی خورشید انور را
به نور جلوهی خود میپرانی چشم اختر را
الا ای دختر موسی که عیسی زنده میسازی
دخیلم گوشه چشمی بندهی از خاک کمتر را
ز حلم و علم و ایثار و وقار و عصمت و غیرت
تجلی میکنی آیینهوش زهرای اطهر را
تویی ثانی زهرا کز شمیم فاطمی بویت
پدر پیش از ولادت بر تو داده نام مادر را
هر کسی ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
اگر چه فاطمه هستی، تو را معصومه میخوانند
که با نامت نلرزانند دل ساقی کوثر را
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد
اصلا بهانههاست که ما را میآورد
با دادن بهانه، بها نیز داده شد
از بس کریم بود که در هم خرید و رفت
در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد
گفتم رضا، عطای حسینی نصیب شد
گفتم حسین، امام رضا نیز داده شد
میخواستم به مشهد تو راهیام کنند
دیدم برات کرب و بلا نیز داده شد
تویی تسکین هر درد و یقین دارم اگر بودی
نمیکشت آن غل و زنجیرها موسی بن جعفر را
تو هم دنبال دلبر کو به کو رفتی ولی چشمت
ندیده از برادر غرق در خون جسم بی سر را
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بیخبرم
سالها میشود و از پیرهنش بیخبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قدِ خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریختهاند
چقدر دستهی گل روی سرم ریختهاند
چقدر مردم این شهر خدایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا، زینبِ بییار کجا؟
من کجا بام کجا، کوچه و بازار کجا؟
بنویسید که عشّاق همه مالِ هماند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هماند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود، خدایا شکرت
هر چه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آن قدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
او کجا نیزه کجا، گودی گودال کجا؟
او کجا نعل کجا، پیکر پامال کجا؟
بنویسید سری بر سرِ نِی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد
از عطش طاقت گفتار ندارد لب من
خصم دون از چه زني سنگ دگر بر سر من
گلوی خشك مرا از چه دگر نیزه زنی
ترسم اين صحنه ببيند به خدا مادر من
شمر بر سينه من از چه نشستي بر خيز
آمدهی گوشهی گودال بلا مادر من
به نور جلوهی خود میپرانی چشم اختر را
الا ای دختر موسی که عیسی زنده میسازی
دخیلم گوشه چشمی بندهی از خاک کمتر را
ز حلم و علم و ایثار و وقار و عصمت و غیرت
تجلی میکنی آیینهوش زهرای اطهر را
تویی ثانی زهرا کز شمیم فاطمی بویت
پدر پیش از ولادت بر تو داده نام مادر را
هر کسی ارزان خرد ارزان دهد
گوهری طفلی به قرصی نان دهد
اگر چه فاطمه هستی، تو را معصومه میخوانند
که با نامت نلرزانند دل ساقی کوثر را
ما طور خواستیم مقیم حرم شدیم
ما جلوه خواستیم ، خدا نیز داده شد
اصلا بهانههاست که ما را میآورد
با دادن بهانه، بها نیز داده شد
از بس کریم بود که در هم خرید و رفت
در ازدحام ، حاجت ما نیز داده شد
گفتم رضا، عطای حسینی نصیب شد
گفتم حسین، امام رضا نیز داده شد
میخواستم به مشهد تو راهیام کنند
دیدم برات کرب و بلا نیز داده شد
تویی تسکین هر درد و یقین دارم اگر بودی
نمیکشت آن غل و زنجیرها موسی بن جعفر را
تو هم دنبال دلبر کو به کو رفتی ولی چشمت
ندیده از برادر غرق در خون جسم بی سر را
روی قبرم بنویسید که خواهر بودم
سالها منتظر روی برادر بودم
روی قبرم بنویسید جدایی سخت است
این همه راه بیایم، تو نیایی سخت است
یوسفم رفته و از آمدنش بیخبرم
سالها میشود و از پیرهنش بیخبرم
روی قبرم بنویسید ندیده رفتم
با تن خسته و با قدِ خمیده رفتم
بنویسید همه دور و برم ریختهاند
چقدر دستهی گل روی سرم ریختهاند
چقدر مردم این شهر خدایی خوبند
که سرم را نشکستند خدایی خوبند
بنویسید در این شهر سرم سنگ نخورد
به خداوند قسم بال و پرم سنگ نخورد
چادرم دور وبرم بود و به پایی نگرفت
معجرم روی سرم بود و به جایی نگرفت
من کجا شام کجا، زینبِ بییار کجا؟
من کجا بام کجا، کوچه و بازار کجا؟
بنویسید که عشّاق همه مالِ هماند
هر کجا نیز که باشند به دنبال هماند
گر زمانی به سوی شاه خراسان رفتید
من نبودم به سوی مرقد جانان رفتید
روی قبرش بنویسید برادر بوده
سالها منتظر دیدن خواهر بوده
روی قبرش بنویسید که عطشان نشده
بدنش پیش نگاه همه عریان نشده
بنویسید کفن بود، خدایا شکرت
هر چه هم بود بدن بود خدایا شکرت
یار هم آن قدری داشت که غارت نشود
در کنارش پسری داشت که غارت نشود
او کجا نیزه کجا، گودی گودال کجا؟
او کجا نعل کجا، پیکر پامال کجا؟
بنویسید سری بر سرِ نِی جا میکرد
خواهری از جلوی خیمه تماشا میکرد
از عطش طاقت گفتار ندارد لب من
خصم دون از چه زني سنگ دگر بر سر من
گلوی خشك مرا از چه دگر نیزه زنی
ترسم اين صحنه ببيند به خدا مادر من
شمر بر سينه من از چه نشستي بر خيز
آمدهی گوشهی گودال بلا مادر من
نظرات
نظری وجود ندارد !